دربارهی آذرداد (هفت پادشاهي 2)
سرزمين دره سار غرق در شورش و آشوب است. حاکمان و زمين داران شمال و جنوب سربازان شان را آماده ي نبرد با شاه ( ناش ) جوان مي کنند. کوه ها و جنگل ها پر از جاسوس و راهزن و ياغي و آدم هاي خطرناک است.
( آذرداد ) هم در ميانه ي اين آشوب زندگي مي کند. او آخرين انسان هيولا است. در دره سار، گاهي انسان ها يا حيوان هايي به دنيا مي آيند که رنگ پوست يا موهايشان متفاوت است و مردم دره سار آن ها را هيولا مي نامند. هيولاها مي توانند ذهن ديگران را در اختيار بگيرند.
آذرداد دوست ندارد از قدرتش استفاده کند و ذهن ديگران را بازي بدهد. اما شاه ناش برادرش را به سراغ او مي فرستد تا او را به دربار بياورد. شاه مي داند که توطئه اي پيچيده بر ضد او در کار است. آذرداد وقتي به دربار مي رسد مي فهمد که قدرتش حتي از آن چه تصور مي کرد بيشتر است و به راستي مي تواند دره سار را نجات بدهد اما مي ترسد خود او هم مانند پدرش هيولايي بي رحم و آزارگر بشود و...
در بخشي از کتاب آمده است:
" چيزي نمانده بود پايش به چهار قرباني اول گير کند. آنها با پاهاي باز و پشت به ديوار جلوي همديگر روي زمين نشسته بودند. هوا بوي نوشيدني قوي و مزخرفي را ميداد که با خودشان آورده بودند تا موقع نگهباني خوش بگذرانند. کاتسا لگدي انداخت و به شقيقه ها و گردنهايشان ضربه زد. چهار مرد، حتي قبل از آنکه حيرت در چشم هايشان معلوم شود، روي زمين افتادند.
فقط يک نگهبان مانده بود. او جلوي ميله هاي زندان در انتهاي راهرو نشسته بود. خيلي سريع بلند شد و شمشيرش را از غلاف بيرون کشيد. کاتسا به طرف او رفت. مطمئن بود مشعل پشت سرش صورت او را از ديد پنهان مي کند، به خصوص چشمهايش را. قدوقواره ي نگهبان و حرکاتش را بررسي کرد. شمشير را رو به او گرفته بود. حواس کاتسا به ثبات و قدرت دستش بود."
( آذرداد ) هم در ميانه ي اين آشوب زندگي مي کند. او آخرين انسان هيولا است. در دره سار، گاهي انسان ها يا حيوان هايي به دنيا مي آيند که رنگ پوست يا موهايشان متفاوت است و مردم دره سار آن ها را هيولا مي نامند. هيولاها مي توانند ذهن ديگران را در اختيار بگيرند.
آذرداد دوست ندارد از قدرتش استفاده کند و ذهن ديگران را بازي بدهد. اما شاه ناش برادرش را به سراغ او مي فرستد تا او را به دربار بياورد. شاه مي داند که توطئه اي پيچيده بر ضد او در کار است. آذرداد وقتي به دربار مي رسد مي فهمد که قدرتش حتي از آن چه تصور مي کرد بيشتر است و به راستي مي تواند دره سار را نجات بدهد اما مي ترسد خود او هم مانند پدرش هيولايي بي رحم و آزارگر بشود و...
در بخشي از کتاب آمده است:
" چيزي نمانده بود پايش به چهار قرباني اول گير کند. آنها با پاهاي باز و پشت به ديوار جلوي همديگر روي زمين نشسته بودند. هوا بوي نوشيدني قوي و مزخرفي را ميداد که با خودشان آورده بودند تا موقع نگهباني خوش بگذرانند. کاتسا لگدي انداخت و به شقيقه ها و گردنهايشان ضربه زد. چهار مرد، حتي قبل از آنکه حيرت در چشم هايشان معلوم شود، روي زمين افتادند.
فقط يک نگهبان مانده بود. او جلوي ميله هاي زندان در انتهاي راهرو نشسته بود. خيلي سريع بلند شد و شمشيرش را از غلاف بيرون کشيد. کاتسا به طرف او رفت. مطمئن بود مشعل پشت سرش صورت او را از ديد پنهان مي کند، به خصوص چشمهايش را. قدوقواره ي نگهبان و حرکاتش را بررسي کرد. شمشير را رو به او گرفته بود. حواس کاتسا به ثبات و قدرت دستش بود."
كد كالا | 68552 |
گروه سني | نوجوان |
قطع كتاب | رقعي |
زبانها | فارسي |
تاريخ چاپ اول | 1398 |
انتشارات | انتشارات هوپا |
ابعاد كتاب | 27 × 21 |
نويسنده | كريستين كاشور |
مترجم | حسين شهرابي |
تعداد صفحات | 397 |
نوع جلد | شوميز |
تاكنون نظري ثبت نشده است.