دربارهی صيد قزلآلا در بالا دست رودخانه كودور
قسمت هايي از کتاب صيد قزل آلا در بالادست رودخانه کودور (لذت متن)
زماني که بچه هاي محل? ما در مورد خويشاوندان خود فخرفروشي مي کردند، من سکوت مي کردم و اجازه مي دادم هرچه مي خواهند بر زبان بياورند. نظاميان در حرف هاي بچه ها جايگاه ويژه اي داشتند، اما در ميان همين نظاميان، طبق تصورات بچه ها، رده بندي خاصي وجود داشت. مرزبانان در جايگاه نخست قرار داشتند، خلبانان در جايگاه دوم، تانک چي ها در جايگاه سوم و بقي? نظاميان در جايگاه هاي بعدي. آتش نشانان جايگاهي در اين رقابت نداشتند. آن زمان ها هنوز جنگي در کار نبود. من از بدشانسي هيچ خويشاوندي نداشتم که خدمت نظامي کرده باشد، اما در عوض يک برگ برنده داشتم که از آن استفاده مي کردم و هميشه پيروز ميدان بودم. من با صداي آرامي مي گفتم: «عموي من ديوانه است.» و با گفتن اين جمله هم? قهرمانان واقعي دوستانم را براي مدتي کنار مي زدم. ديوانه فردي غير عادي بود که هر کسي نمي توانست او را داشته باشد. هر کسي اگر خوب درس مي خواند مي توانست خلبان يا مرزبان شود، اين چيزي بود که بچه هاي بزرگ تر مي گفتند. خب بزرگ تر بودند، حتما بهتر مي دانستند. شاگرد ممتاز هم که باشي و مرتب تحصيل کرده باشي، نمي تواني به ديوانگي برسي، البته اگر تا آن موقع از درس و تحصيل زده نشده باشي. البته اين مورد آخر ما را تهديد نمي کرد. خلاصه اينکه يا بايد ديوانه متولد شده باشي، يا در کودکي از جايي سقوط کرده باشي و يا به بيماري مننژيت مبتلا و سپس ديوانه شده باشي. يکي از بچه ها که انگار باور نکرده باشد، پرسيد: «او واقعا ديوانه است؟» من که انتظار چنين سوالي را داشتم، گفتم: «البته که هست، کارت هم دارد. پروفسورها او را معاينه کرده اند.» واقعا هم کارت داشت؛ کارتي که داخل چرخ خياطي «سينگر» عمه نگهداري مي شد. - پس چرا در تيمارستان زندگي نمي کند؟ - چون مادربزرگ اجازه نمي دهد او را ببرند. - شما نمي ترسيد نصف شب بلايي سرتان بياورد؟ من که مانند راهنماي تور منتظر سوالات بعدي بودم، با آرامش جواب دادم: «نه نمي ترسيم، عادت کرده ايم.» گاهي سوالات احمقانه اي مي پرسيدند، مثلا اينکه: گاز نمي گيرد؟ اما من اين سوالات را بي پاسخ مي گذاشتم و توجهي نمي کردم. يکي از بچه ها با نگاهي متفکرانه پرسيد: «تو ديوانه نيستي؟» با تواضع جواب دادم: «تا حدي مي توانم باشم.» يکي ديگر تکه اي پراند: «جالبه فران-گوت پيروز مي شود يا ديوانه؟» ده ها تئوري از طرف بچه ها براي جواب مطرح شد. فران-گوت يک مبارز سياه پوست مشهور در سيرک چاپيتو بود. هم? ما هوادارش بوديم. عمو در طبق? دوم خان? ما با عمه و مادربزرگ و ساير خويشاوندان زندگي مي کرد. دو نوع روايت از افراد فاميل در مورد وضعيت غير معمول عمو وجود داشت. يک روايت اين بود که در کودکي پس از يک دوره بيماري به اين روز افتاده است. اين روايت آن قدرها جذابيت نداشت و به همين دليل زياد نزديک به واقعيت نبود. طبق روايت دوم که از طرف عمه بيان مي شد و بالاخره بر روايت مادربزرگ غلبه کرد، اين بود که او در اوان نوجواني از اسب عربي به زمين افتاده است. نمي دانم چرا وقتي عمو را ديوانه صدا مي زدند عمه خوشش نمي آمد. عمه مي گفت: «او ديوانه نيست، بيمار رواني است.» اين اصطلاح او زيبا به نظر مي رسيد، ولي نامفهوم بود. عمه دوست داشت واقعيت را رنگ و جلا دهد و تا حدي در اين قضيه موفق هم بود. اما هر طور که حساب کنيم او يک ديوان? واقعي بود، اگرچه که تقريبا طبيعي مي نمود. معمولا با کسي کاري نداشت. روي نيمکت بالکن با خودش خلوت مي کرد و ترانه هاي من درآوردي مي خواند و عموما هم تصنيف هاي بي کلام زمزمه مي کرد. راستش گاهي يک چيزهايي متوجه مي شدم. او ياد رنج سال هاي گذشته مي افتاد، درها را به هم مي کوبيد و در راهروي طويل طبق? دوم شروع به دويدن مي کرد. در اين مواقع بهتر بود جلو چشمش سبز نشوي. نه اينکه حتما بخواهد بلايي سرت بياورد، نه، اما بهتر بود که ظاهر نشوي. اگر مادربزرگ در اين مواقع در خانه حضور داشت، خيلي سريع مي توانست او را آرام کند. مادربزرگ يق? لباس او را برمي گرداند و بدون تشريفات خاصي سرش را زير شير آب سرد مي گرفت. پس از يک پرس آب سرد آرام مي گرفت و مي نشست تا چاي بنوشد. گنجين? لغات او مانند اکثر شاعران و ترانه سرايان معاصر به شدت محدود بود. کتاب دوم ابتدايي را باز کنيد، در آن تمام لغاتي که عموجان در هم? عمر خود با آنها سر مي کرد را خواهيد يافت. راستش، او چند واژه و اصطلاح ديگر هم بلد بود که قطعا در کتاب دوم ابتدايي و البته در هيچ کتاب ديگري آنها را نمي يابيد. او مانند آدم هاي عادي در لحظاتي که آمپر مي سوزاند از آنها استفاده مي کرد. از اين سري اصطلاحات فقط يکي را مي توانم به زبان بياورم: «مادرت را خفه مي کنم.» او به زبان آبخازي صحبت مي کرد، اما به دو زبان ديگر فحش م
كد كالا | 81408 |
قطع كتاب | رقعي |
ابعاد كتاب | 21 × 14 |
زبانها | فارسي |
تاريخ چاپ | 1398 |
انتشارات | كتاب نيستان |
نويسنده | فاضل اسكندر |
مترجم | اصغر قدرتي |
تعداد صفحات | 168 |
نوع جلد | شوميز |
تاكنون نظري ثبت نشده است.