درباره‌‌ی فلامينگوهاي بختگان

قسمت هايي از کتاب فلامينگوهاي بختگان (لذت متن) ساعت يادم نيست... تو يادنه؟ فکر کنم شبه. حالم خوبه. فقط فريبا نيومده. دو روزه نيومده. هيچ کدوم از پرستارا شکلش نيستن. شکل آب نباته. از سرپرستار مي پرسم. ميگه نمي دونم کي مياد. بجاش عبدالله مياد تو اتاقم. خنده داره نه؟ به خودم مي گم خوب باش اشکالي نداره. قرص ها رو مي ريزه کف دستم. سفيد و آبي کم رنگ و نصفه صورتي. مي گه بخور. بد مي گه. عصباني. بابا محمد هم هميشه همين طوري حرف مي زد. آب نمي ده. توي دستشه نمي ده. توي دلم بهش مي گم چکش. به خودم مي گم عصباني نشو. فري سکدست هم توي مکانيکي اين طوري بود. داد مي زد و...

آخرین محصولات مشاهده شده