اکنون سال 1314 است و هزاره فردوسي در طوس خراسان در حال برگزاري است. ملک و مهيار که يکي يتيم زاده قوچاني است و ديگري دختري تازه از فرنگ برگشته که سرنوشتي مشابه مهيار دارد. در سالي که حکومت رضاخان ميرپنج حوادث خونبار واقعه کشتار مسجد گوهرشاد را پي ريزي مي کند با يکديگر آشنا مي شوند. رابطه آنها روز به روز از سطح به عمق مي رسد و هويتي خاص پيدا مي کند. گويي شناخت هر کدام براي ديگري با شناخت تاريخ پرپر شده خراسان يکي مي شود. سردار حشمت انگشتان دست مهيار را که عشق آتشين به شعر و ادب دارد در مخزن کتابخانه گوهرشاد در شب کشتار مثله مي سازد و ملک که تا پيش از اين سردار حشمت را پدر خود مي دانسته در مي يابد که او فرزند يکي از عشاير است که در کشتاري مشابه در ايل قشقايي پدر خود را از دست داده و مادرش به عنوان غنيمت به خانه سردار حشمت آورده شده است. و مادرش پس از تولد ملک خود را به آتش کشيده است. ملک ومهيار پا به پاي قهرمانان حقيقت گو و کذاب کشتار مسجد گوهرشاد شعله مي گيرند تا داغ اين واقعه از ذهن و دل کسي پاک نشود. پاريس پاريس سوداي تبديل شدن شهري چون مشهد به شهري چون پاريس است؛ سودايي که پايانش به دالاني هزارتو و بي فرجام مي ماند.