فلسفه از آغازين روزهايش، هيچ نبوده جز تلاش براي فهم و تحليلي زندگي. همان زندگي که در ذهن و زبان و زيست مردمي جاري‌ست که جامعه‌ي انساني را با همه‌ي مناسباتش شکل مي‌دهند. «ادواردو اينفانته» در کتاب «فلسفه در خيابان؛ ?چالش‌هاي فلسفي زندگي روزمره» فيلسوفاني که وراي متافيزيک، به انسان اجتماعي پرداخته‌اند را در مسير کندوکاو در پرسش‌هايي پيرامون زندگي، دعوت کرده و به مدد آن‌ها جست‌وجويي را ممکن مي‌کند که حقيقت و لايه‌هاي ديريابش، در دسترس‌تر مي‌نمايند. اين معلم بزرگ فلسفه، نقطه‌ي آغاز کتابش را در تلنگري مي‌بيند که دختري دانش‌آموز به او زده است. دختري که در پاسخ چرايي بي‌اعتنايي‌اش به درس و اينکه چه چيزي بيرون از پنجره‌ي کلاس مهم‌تر از گوش دادن به اوست، مي‌گويد: «زندگي». اين پاسخ عميقن هوشمندانه و شورانگيز، اينفانته و ما، خوانندگان اين کتاب را، به خودش مديون کرده و سرآغاز نقبي شده که اين استاد فلسفه، به دل زندگي در عرصه‌ها و سرحدات حقيقي‌اش زده و نه اوهامي که فلسفه را در کلاس‌ها و کتابخانه‌ها حبس کرده‌اند تا از شدت‌هاي زندگي‌بخشش تهي کنند. فلسفه در خيابان، کتابي‌ست براي پيش کشيدن پرسش‌ها و غور در انبوهه‌ي پاسخ‌ها و يافتن نقاط اتصالي که معناهاي دست‌نيافتني زندگي را قابل فهم‌تر کرده و مبارزه براي کوچک‌ترين و بزرگ‌ترين خواسته‌هاي آن را در مقام اولويت زيستن معنا مي‌‎کند.