درباره‌‌ی مدرسه خنگ‌ها (مدرسه پرماجرا 39)

آلکسيا دختري که هميشه با اسکيت اين طرف و آن طرف سر مي خورد، گفت: «من قبل از اينکه حتي شما کله پوکها به دنيا آمده باشيد، خنگ بودم.» ناچار شديم به اين بحث خاتمه بدهيم و شماصد ميليون سال ديگر هم باور نخواهيد کرد که در آن لحظه چه کسي از وسط در کلاس آمد داخل. هيچ کس! چرا بايد کسي از وسط در بيايد داخل؟ اين واقعا يک کار خنگي است. ولي شما هرگز باور نخواهيد کرد که چه کسي از آستانه در دويد داخل کلاس. مدير مدرسه ما آقاي کلاتز! او روي سرش هيچ مويي ندارد. ولي حالا روي سرش واقعا يک کلاه داشت و روي آن يک لامپ روشن بزرگ. خيلي عجيب بود. کله کچل آقاي کلاتز خودش مثل يک لامپ روشن بزرگ بود، بنابراين واقعا نيازي نداشت که يک کلاه لامپي روي سرش بگذارد و...

آخرین محصولات مشاهده شده