درباره‌‌ی پدر و مادرم ديوانه‌ام كردند (قصه هاي با پدر و مادر3)

بابايم شده يک باباي خانه‌دار! فکرش را بکنيد. يک غذاهايي مي‌پزد که هيچ‌کس نمي‌تواند لب بزند. رنگ همه‌ي لباس چرک‌ها را قاتي پاتي کرده و تازه از من مي‌خواهد خودم اتاقم را مرتب کنم. باورتان مي‌شود حتي حاضر نيست فنجان‌هاي کثيف توي اتاقم را جمع‌وجور کند؟ از همه بدتر؛ من را به عنوان بهترين دوستش انتخاب کرده و مغزم را مي‌خورد. بايد يک‌جوري جلويش را بگيرم، اما چطوري؟

آخرین محصولات مشاهده شده