درباره‌‌ی زماني كه هم صحبت فريدا بودم (بچه محل نقاش‌ها 5)

چه حالي پيدا مي کني اگر دايي ات يک کارتن پر از صفحه ي گرامافن قديمي به تو بدهد و اولين جمله اي که از صفحه مي شنوي اين باشد فريدا هميشه مي گويد: «من واقعيت خودمو نقاشي مي کنم اما اين احمق ها فکر مي کنن کارهاي من خياليه.» اين بار دايي خود ابتکار عمل را به دست مي گيرد و صفحه هايي را که زماني فريدا به او داده بود تا صدايش را روي آنها ضبط کند در اختيار ماني و باقي بچه ها قرار مي دهد. با شنيدن صداي نوجواني دايي سامان روي صفحه ها، بچه ها به ماجراي سفر دايي به مکزيک و رفتنش به خانه ي فريدا پي مي برند. در اين سفر که لوئيس بونوئل دايي و فريدا را همراهي مي کند به اصرار بونوئل به دل جنگلي عجيب مي زنند که درختانش انسان هستند. بعد هم سر از معابد آزتک ها درمي آورند و گرفتار اشباح مي شوند. اشباحي که در اعتصاب کارگري به سر مي برند و براي همين دست به سياه و سفيد نمي زنند.

آخرین محصولات مشاهده شده