داستاني سحرآميز و جادويي از دختري دوازده ساله به نام توويگ. او و مادرش که زماني زيباترين دختر شهر بوده رازي را در دلشان پنهان کرده اند که باعث مي شود از ارتباط با مردم دوري کنند و همين اتفاق اهالي شهر کوچکي را که در آن زندگي مي کنند به اين فکر انداخته که آن ها افاده اي هستند. به تازگي در همسايگي خانواده فاولرها در خانه اي که براي سال ها متروکه مانده بود افراد جديدي ساکن شده اند، در منزل جادوگري که سال ها پيش دلشکسته شهر را ترک کرده است. جوليا دختر همسايه جديد است، شايد او بتواند به کمک توويگ بيايد تا طلسم بدشگوني را که از دويست سال پيش گريبان اين خانواده را گرفته بشکنند و دوستان خوبي براي يکديگر باشند.