درباره‌‌ی غروب روزهاي آخر پاييز و پنچري

قسمت هايي از کتاب غروب روزهاي آخر پاييز و پنچري (لذت متن)
نويسنده: در نظر طبقات عادي مردم، ما نويسندگان از قديم، از نظر اخلاقيات، هيولا محسوب شديم !.... ولي هميشه اين طور نماند. اول دنيا از ما وحشت کرد. ولي به مرور زمان فقط به همين علت که ما انسان هاي وحشي اي هستيم ، به ما علاقه مند شد. ما از نظر مرتبه اجتماعي چنان ترقي کرديم و شاخص شديم که به ديده مافوق بشر نگاه مان مي کردند... دادستان: من شما را زجر نمي دهم. شما خودتان، خودتان را زجر مي دهيد... براي شما مهم اين است که بدانيد آيا کسي را کشته ايد يا نکشته ايد. انسان اغلب آدم مي کشد بدون اين که خودش متوجه بشود... شما از حقيقت مي ترسيد.

آخرین محصولات مشاهده شده