دربارهی گنجي از سالهاي بدون رنگ
قسمت هايي از کتاب گنجي از سال هاي بدون رنگ (لذت متن)
سالن سنما تاج پر شد. نيمي دعوتنامه داشتند، بسياري از شهرهاي ديگر آمده بودند. نيمي هم بليط گرفته بودند. سه مرد از درون سال هاي بدون رنگ، در رديف اول کنار هم نشسته بودند،با ظاهري آرام ولي دروني منقلب. عبدو از زماني که آمده بود، توي سالن بود، زودتر سر جايش نشسته بود، حامد و مهراب يک ربع به شروع نمايش آمده و کوشش بي نتيجه اي براي بازکردن گفتگويي دنباله دار با عبدو داشتند. مهراب فقط توانست پاسخي در مقابل پرسش خودش بگيرد. او از ايران پرسيد؛ که فقط پاسخ گرفت: __«خودش هم نقش داره، مي بينيش!» پس او هم از کوشش بيشتر دست برداشت و کنار عبدو نشست. همهمه سالن را گرفته بود که پرده بالا رفت و دکوري را به نمايش گذاشت. دکوري که روبروي تماشاچي پرده اي داشت که در آن هم کوه بود و هم دشت، دشتي خشک و بي آب، روستايي بود خلوت، شهري بود کثيف، پرده همه چيز داشت، اما همه بي رنگ.
كد كالا | 82882 |
انتشارات | پرسش |
قطع كتاب | رقعي |
ابعاد كتاب | 21 × 14 |
زبانها | فارسي |
تاريخ چاپ | 1398 |
نويسنده | غلامرضا رحيمي |
تعداد صفحات | 331 |
نوع جلد | شوميز |
تاكنون نظري ثبت نشده است.