دربارهی داستانهاي سقوط و پرواز
قسمت هايي از کتاب داستان هاي سقوط و پرواز (لذت متن)
دونفري روي پتو دراز مي کشند، مي خندند و حرف مي زنند. مرگ درباره ي شغل خود با بانو حرف مي زند. مي گويد بدک نيست، اما گاهي احساس تنهايي مي کنم. بانو مي گويد مي فهمم چه حسي داري. مرگ مي گويد راستي؟ هميشه فکر مي کردم که تو خوشبختي، با آن مهماني هاي شام و عکس ها و غيره. بانو مي گويد خب الان اوضاع فرق کرده، آن هم وقتي همه رفته اند. مرگ مي گويد رفته اند؟ کجا رفته اند؟ بانو مي گويد خب مي داني، شوهرم. دخترم ازدواج کرده و الان در سوئد است و دوقلوها به ايالت مين اسباب کشي کرده اند. مرگ مي گويد مين؟ سر در نمي آورم. هفته ي پيش که چهارسالشان بود. بانو مي گويد نه بابا هفته ي پيش نبود که. شايد گذر زمان براي تو فرق مي کند. يک عمر است که نديده امت، يک عمر.
كد كالا | 101096 |
انتشارات | تفق |
قطع كتاب | رقعي |
ابعاد كتاب | 21 × 14 |
زبانها | فارسي |
تاريخ چاپ | 1400 |
نويسنده | بن لوري |
مترجم | اسدالله امرايي |
تعداد صفحات | 208 |
نوع جلد | شوميز |
تاكنون نظري ثبت نشده است.