درباره‌‌ی خيال ماندنت را دوست دارم

بگو که از دوست داشتن زياد من که اينجوري به جلزو ولز افتادي! خنديد. خواب ديدي؟ بگو که داري ديوونه ميشي وقتي نميتوني هر وقت دلت خواست من و پيش خودت داشته باشي! سرش را بالا گرفت. توهم زدي؟ بگو که گاهي اينقدر دلت برايم تنگ ميشه که سرگيجه مي گيري؟ نزديک آمد پر جذبه گفت: حالت خوب نيست.نزديک شدم و به سينه به سينه اش ايستادم. بگو که همين الان دلت ميخواد تمام آن روزهاي دور را فراموش کني! سرش را به پيشاني‌ام چسباند: چرند نگو... کداميک وارونه نه مي گفتيم، من يا او!

آخرین محصولات مشاهده شده