درباره‌‌ی كتاب قرمز رموز فروش موفق

يادم مي آيد که مادرم در حالي که براي ثبت نام در اولين روز دانشگاه از خيابان خارج مي شدم، ماشين مرا تعقيب مي کرد. او فرياد زد: "شما هميشه مي توانيد تغيير دهيد!" اما من مي خواستم مانند پدرم تاجر شوم.

او يک کارآفرين تمام عيار بود. وقتي بزرگ شدم، يواشکي به طبقه پايين مي‌رفتم و به بازي پنج‌شنبه شب پينوچل او گوش مي‌دادم. مشاجره و خنده در مورد تجارت و زندگي. ثابت شد که اين الهام بخش من براي پيگيري هاي زندگي من است. دوست من، دوک دالتون گفت: "ميدوني از چه چيزي در مورد پيرمرد متنفرم؟ او هرگز اشتباه نمي کند." در دانشگاه، هر روز با بهترين دوستم، مايکل تول، اسکربل بازي مي‌کردم. او معمولا برنده مي شد. اين به من در مورد کلمات و نحوه استفاده از آنها ياد داد. مايکل همچنين چالش برنده شدن در بازي ها، چه ورزشي و چه فکري را براي من فراهم کرد. او به شما خواهد گفت که در همه چيز از من بهتر بود. من در مورد او همين احساس را دارم. لذت همين بود.

من يک سال را در اروپا گذراندم و متوجه شدم که در مقايسه با چيزهايي که بايد بدانم، خيلي کم مي دانم، که خنده دار است، زيرا با دانستن همه چيز به اروپا رفتم.

من خانواده تشکيل دادم. سه دختر زيباي من صبر را به من آموختند. آنها همچنين به من شجاعت و الهام بخشيدند تا در مواجهه با شکست به موفقيت برسم. دخترا، من شما را دوست دارم.

و من فروشنده شدم. اولين هدف من اين بود که بهترين فروشنده دنيا باشم. من هنوز در آن سفر هستم، هر روز. در تعقيب آن هدف، با تبديل شدن به يک ستون نويس، نويسنده، سخنران، مشاور و مربي فروش، خودم را شگفت زده کردم. قبلا از پرواز متنفر بودم الان حدود يک چهارم عمرم را در هواپيما مي گذرانم. اما من واقعا اهميتي نمي‌دهم، زيرا اين فرصت گرانبهايي را به من مي‌دهد تا دانش فروش و رازهايم را با مخاطبان جهاني به اشتراک بگذارم. چه چيزي مي تواند بهتر باشد؟

اسم من جفري گيتومر است. من يک فروشنده هستم. من يک پدر هستم. من ترک تحصيل کرده ام.

آخرین محصولات مشاهده شده