درباره‌‌ی از دوازده انگشت نكبتي‌اش

آواي سيزده ساله، کله شق و يک دنده و بي ادب است. البته خودش اصرار دارد که بي ادب به نظر برسد. کله شق است چون از خانه فرار کرده. يک دنده است، باز هم چون از خانه فرار کرده و بي ادب است چون فکر مي کند بي ادب بودن يعني باحال و قوي بودن. اما فقط اين ها هم نيست. کسي که به او جرأت فرار داده خانم خپل است. خانم خپل با آن خانوم ليفي اش. همان که توي عکس بچگي هاي آوا هست. و با آن همه انگشتش! آوا خودش مي گويد. مي گويد اگر خپل را نمي ديد شايد هيچ وقت از خانه فرار نمي کرد. آوا به دنبال خانم خپل به جست و جوي چيزي مي رود و در نهايت شايد از جايي ديگر سردربياورد. مثل سفر کريستف کلمپ که براي کشف شرق رفت و در عوض غرب را کشف کرد.

آخرین محصولات مشاهده شده