درباره‌‌ی همه‌ي تابستان بدون فيسبوك

آگاتا بسيار چاق است و عاشق دونات شکلاتي. هرجا باشد، بعدا مي شود از تکه هاي شکلاتي که روي زمين ريخته ردّش را زد. سر ماشين اداره هم که زير پايش است، چنين بلايي آورده؛ هرجا سر و کله دونات هاي شکلاتي عظيمي که روي سقف ماشين کار کرده اند پيدا شود، يعني آگاتا دارد مي آيد... اين ها شايد براي يک آدم عادي مشکلي درست نکند، اما کارآگاه پليسي که راحت بشود تعقيبش کرد قطعا درکارش به مشکل مي خورد. شايد همين مشکلاتي که به نظر او پيش پا افتاده است، باعث شده او را از اداره پليس نيويورک به نيويورک جديد تبعيد کنند؛ شهري که فقط يک خيابان است و هيچ جرمي در آن اتفاق نمي افتد، در اين شهر حتي نمي شود به اينترنت هم دسترسي داشت. به همين دليل کارآگاه آگاتا باشگاه کتابخواني راه مي اندازد و سعي مي کند از کارمندان کتاب نخوان اداره پليس عشق کتاب بسازد. يکي از همين روزهاي ساکت کسالت بار بي اينترنت گرم تابستان، حين بحث درباره اهميت ادبيات کلاسيک با کارمندي که پشت ميز پذيرش اداره پليس مشغول مانيکور کردن ناخن هاش بود، بالاخره قتلي اتفاق مي افتد... رومن پوئرتولاس اين بار با کارآگاهي که عاشق کتاب است، سراغ ادبيات پليسي رفته و سعي دارد با چاشني طنز هميشگي اش اين بار نوک انتقادش را سمت کتاب نخوان هاي بي دغدغه ببرد.

آخرین محصولات مشاهده شده