دربارهی با تو ولي تنها
تنها پاييز خاطره انگيز، اولين نشانه هاي خود را به بدرقه فصل تابستان فرستاده بود. باد ملايمي همراه با تن باران چنان شور و شوقي در دلم بيدار کرد که با هيجان دستم را ازشيشه اتومبيلم بيرون برده تا دانه هاي باران که باعث شوق درونيم شده بود را لمس کنم و زير لب زمزمه کردم : " گاهي اوقات خدا هم ، با بندگان خود عشق بازي مي کند ؛ مثل الان که هنوز در ماه اول پاييز هستيم و تب تابستان روي پوستمان است ، اما هوا اين همه تغيير کرده " ناگهان اتومبيلي به سرعت از کنارم گذشت! جواني سرش را بيرون کرده و گفت : خانم کوچولو! دستت زيادي کرده يا هوس ديه به سرت زده ؟
تاكنون نظري ثبت نشده است.