درباره‌‌ی اسكار و خانم صورتي

اسکار در کتاب "اسکار و خانم صورتي"، پسر بچه اي ده ساله است که همراه با پرستاران داوطلب به نام هاي "خانم صورتي" و "مامي رز" که پيرترينشان بانوي صورتي است ، در يک بيمارستان کودکان زندگي مي کند .خانم صورتي که فردي بازنشسته است ، هنوز هم به صورت داوطلبانه با اين گروه همکاري مي کند. پس از اين که پيوند مغز استخوانش شکست مي خورد ، او خود را محکوم به شکست مي بيند. او درباره مرگ که پيش روي او است براي خانواده و کارمندان صحبت مي کند. مامي رز پيشنهاد مي کند به خدا نامه هايي بنويسد که در آن ها "حس کردن هر روز زندگي اش" را درخواست کند. روز بعد ، والدين اسکار به بيمارستان مي آيند و از طريق دکتر دوسلدورف مي فهمند که اسکار فقط تا 12 روز ديگر زنده مي ماند. بر اثر غم زياد ،آنها حتي نمي خواهند پسرشان را ببوسند. اسکار که اين گفتگو را مي شنود ، عصباني است و آنها را "ترسو" مي نامد. او ديگر نمي خواهد والدينش را ببيند. در پايان روز ، مامي رز براي ملاقات اسکار پيش او مي آيد و به او مي گويد که اجازه دارد براي 12 روز آينده با او ملاقات کند. او بازي اي را اختراع مي کند که به او اجازه مي دهد از زندگي در تمام سنين زندگي لذت ببرد و در آن هر روز براي او 10 سال طول مي کشد. اسکار مي پذيرد و در نامه خود به خدا و از وي مي خواهد که با او ديدار کند... آيا اسکار احساسات خود را اعتراف خواهد کرد؟ آيا او با والدينش آشتي خواهد کرد؟

آخرین محصولات مشاهده شده