درباره‌‌ی بارون درخت‌نشين

کازيمو بالاي درخت مگنوليا بود. با وجود شاخه هاي بسيار در هم تنيده ي آن براي پسري مانند برادرم که متخصص بالارفتن از هر نوع درختي بود حرکت روي اين درخت برايش مثل آب خوردن بود؛ شاخه هاي درخت باريک و چوبشان هم تقريبا نرم بود، ولي مي توانستند وزن او را تحمل کنند. موقع حرکت روي تنهي مگنوليا، ميخ هاي کفشش پوست سياه درخت را زخمي کرد و پوسته ي زيرين و سفيدرنگ آن نمايان شد؛ عطر تازه و خنک برگ ها او را احاطه کرده بود، باد، عطر خوش درختان و گياهان را در آن باغ زيبا اين طرف و آن طرف مي چرخاند و لحظه اي عطر گياهان ضعيف و لحظه اي هم شدت مي گرفت و چقدر بي نظير مي شد؛ گويي برگهايي از يک دفتر سبزرنگ با طيفي از رنگهاي سبز متفاوت را ورق مي زدي بارون درخت نشين راوي سرگذشت پسري است که تصميم مي گيرد زندگي خود را بر روي درختان سپري کند. او يک پادشاهي درختي برپا مي کند که همچون استعاره اي از استقلال در نظر گرفته ميشود و چالشها و فرصتهاي اين اقدام دستمايه اي براي نويسنده است تا به پرسشهاي فلسفي بشر بپردازد.

آخرین محصولات مشاهده شده