درباره‌‌ی عرفان و فلسفه

بر خلاف ساير فيلسوفاني که در موضوع تجربه ديني نوشته‌اند، "والتر ترنس استيس" نويسنده"کتاب عرفان و فلسفه" فردي هميشگي است و به دنبال راهي معنادار براي بحث درباره شباهت‌هاي بين موارد مستند تجربه ديني است. در حالي که تحليل استيس درباره عرفان تا حدودي قديمي است، اما همچنان يک بررسي انتقادي ارزشمند از ادعاهاي عرفا از منظر فلسفي است.
در قرن گذشته، مذهب سازمان‌يافته در غرب دستخوش انحطاطي شده است، و باعث شده است که مردم در کنار مذهب سازمان‌يافته، به دنبال اشکال جايگزيني براي تجربه ماورايي باشند. بسياري براي رفع اين نياز به «عرفان» روي آورده‌اند و افزايش محبوبيت عرفان و متفکراني مانند مايستر اکهارت با موجي از علاقه دانشگاهي به عرفان همراه شده است.
اما استيس با نگاهي انتقادي به ادعاهاي عرفا از منظري تحليلي در فلسفه مي‌نگرد و قضاوت را در مورد درستي يا نادرستي ادعاهاي آنها را معلق مي‌کند. يکي از جالب‌ترين استدلال‌هاي استيس اين است که تجربه عرفاني در اديان مختلف بيش از آنچه که اعضاي هر دين بپذيرند مشترک است. براي اين منظور استيس به طور مکرر از رويسبروک و اکهارت نقل قول مي کند و تجربيات عرفاني آنجا را با نويسندگان اوپانيشادها و متون مقدس بودايي مقايسه مي کند.
اول و مهمتر از همه، استيس تمايز کمي بين «تجربه» و «تفسير» قائل است. از فلسفه ذهن، متفکراني که چند دهه پس از استيس نوشتند، مانند لوين (نگاه کنيد به "ماترياليسم و کيفيت: شکاف توضيحي")، ناگل (نگاه کنيد به "خفاش بودن چگونه است؟) و جکسون (نگاه کنيد به" «کيفيت‌هاي پديدار») موارد قدرتمندي را در رابطه با شکاف گسترده و بالقوه غيرقابل پل زدن بين تجربه و تفسير آن ارائه کرده‌اند. با تعريف زباني «هسته جهاني» تجربه ديني وقتي چنين اختلافي بين تجربه و نظريه هايي که ما براي توضيح آن استفاده مي کنيم وجود دارد، چه چيزي حاصل مي شود؟ آيا با توجه به ماهيت «غيرقابل وصف» تجربه، مي‌توان اين موضوع را به طور تصادفي ناديده گرفت؟

آخرین محصولات مشاهده شده