درباره‌‌ی دختري در قطار

ريچل، هر روز و هر شب سوار قطاري با مقصدي ثابت مي شود. او هر روز در مسيري مشخص به خانه هاي دنج حومه ي شهر مي نگرد و منتظر علامتي مي ماند که به او اجازه مي دهد تا صبحانه خوردن هر روزه ي يک زوج در ايوان شان را تماشا کند. او حتي اخيرا حس مي کند که آن ها را مي شناسد و نام هاي جس و جيسون را براي شان انتخاب کرده است. زندگي آن ها-در نظر ريچل-کامل و بي نقص است؛ چيزي شبيه زندگي سابق خود او. اما روزي ريچل چيزي بسيار شوکه کننده مي بيند که همه چيز را تغيير مي دهد. او که نمي تواند چيزي که ديده را نزد خود نگاه دارد، به اداره ي پليس مي رود. اما آيا او آن طور که آن ها مي گويند، غيرقابل اطمينان است؟ ريچل خيلي زود، درگير بازپرسي هاي پليس و حتي زندگي تمام افراد مرتبط با حادثه مي شود. آيا کاري که او انجام داده، باعث ويراني افراد پيرامونش شده است؟

آخرین محصولات مشاهده شده