درباره‌‌ی ساعت بي‌عقربه

رماني «بي عيب و نقص» درباره روابط نژادي و مسئوليت‌پذيري که در جنوب دوران حقوق مدني اتفاق مي‌افتد، توسط نويسنده «قلب شکارچي تنهاست» (ماهنامه آتلانتيک). در يک شهر کوچک جورجيا، داروساز مالون که مبتلا به سرطان خون است، تنها يک سال عمر مي کند - و يک عمر پشيماني در طول سال ها و فرصت هاي هدر رفته دارد. در همين حال، قاضي کلن، که هنوز از خودکشي پسرش به خود مي پيچد، به دنبال معنا در گذشته و قضاوت در زمان حال مي گردد. نوه کلن، جستر، در پي اقدام خودخواهانه پدرش به دنبال هويت مي گردد. و هر سه آن‌ها داستان‌هايشان به‌طور اجتناب‌ناپذيري به هم پيوند مي‌خورد زيرا شرمن پيو، مردي سياه‌پوست جوان با چشم‌هاي آبي، که به دنبال کشف حقيقت در مورد والدينش است، به محله‌اي سفيدپوست نقل مکان مي‌کند و در نتيجه تعادل شکننده شهر را به هم مي‌زند. «يکي از معدود رمان‌نويسان درجه يک زمان ما»، کارسون مک‌کالر به طرز ماهرانه‌اي داستاني از زندگي و مرگ، عشق و نفرت، پيشرفت و رکود را مي‌بافد، يک بررسي درخشان از تجربيات جهاني بشري که ما را به هم پيوند مي‌دهد و پاره مي‌کند." (Kirkus Reviews) در بخشي از کتاب آمده است: " مرگ هميشه يک شکل داشته است، ولي هر آدمي به شيوه خاص خودش مي ميرد. اين اتفاق براي جي. تي. مالون به قدري ساده و عادي شروع شده بود که او تا مدتي پايان زندگي اش را با آغاز فصلي تازه اشتباه مي گرفت. زمستان چهلمين سال زندگي اش براي شهري جنوبي به طرز خارق العاده اي سرد بود؛ روزهاي يخ زده با نوري ضعيف و شبهاي روشن. در اواسط ماه مارس سال ???? بهار به يکباره از راه رسيد و در آن روزهايي که درخت ها تازه شکوفه ميزدند و مدام باد مي وزيد، مالون بي حال و مريض احوال شده بود. داروساز بود و تشخيص تب بهاره داده و براي خودش جگرو مکمل آهن تجويز کرده بود. با اينکه خيلي زود خسته ميشد، به روال هرروزه زندگي اش ادامه مي داده تا محل کارش پياده ميرفت؛ داروخانه اش يکي از اولين مغازه هاي خيابان اصلي شهر بود که صبح زود باز ميشد و تا ساعت شش به کارش ادامه مي داد."

آخرین محصولات مشاهده شده