درباره‌‌ی سودا

ساعتي پيش، وقتي در اتاق دخترش را باز کرد تا براي شام صدايش کند، ديد کف اتاق هميشه تميز گلناز پوشيده شده از گلبرگ هاي پلاسيده و پژمرده. گلنازش جوري ميان گل هاي پرپر شده نشسته بود که گويي سر قبر عزيزي نشسته باشد و زاري کند. بدون حرف و سوالي در را بسته بود و حالا با خود فکر مي کرد اين نشانه ي خوبي است. خوب مي دانست دخترش غمگين است، سنگيني غصه و اندوه را در تک تک اجزاي تن عزيز در دانه اش مي ديد ولي با خود مي گفت مي گذرد، کدام دختري غم فراق و از دست دادن نچشيده که دخترش دومي باشد؟

آخرین محصولات مشاهده شده