درباره‌‌ی ملكوت

ملکوت رماني کوتاه و کم حجم، با جملاتي سرشار ، يکي از کم نظيرترين نمونه هاي ادبي دوره طلايي ادبيات ايران است.
کتاب ملکوت تنها داستان بلند به جا مانده از بهرام صادقي است که در نگارش داستان هاي کوتاه يد طولايي داشت. به پاس قدرداني از قلم زرين او و بزرگداشت مقامش در نگارش داستان کوتاه، جايزه ادبي به نام اين نويسنده فقيد درنظر گرفته شده است. ملکوت در همان صفحه نخست ميخکوبتان مي کند: «در ساعت يازده شب چهارشنبه ي آن هفته، جن در آقاي مودت حلول کرد.»
اين مواجهه ممکن است سبب شود خواننده با خود فکر کند با يک داستان ماورالطبيعي روبه رو است اما اين نشان از تلفيق وجوه رئال و سورئال داستان دارد.
شرح داستان ساده است و ورود آقاي مودت و داستان جن و همراهي دوستانش براي خلاصي او از شر جن، تنها روندي است که موجب مي شود کاراکتر اصلي يعني دکتر حاتم وارد صحنه شود. دکتري که تا پيش از مواجهه نزديک، فردي متعهد و کاربلد به خواننده شناسانده مي شود. اندکي بعد وجوه سورئال داستان رخ مي نماياند: آنجا که همراهان آقاي مودت از دکتر در مورد مردي مي شنوند که به او مراجعه کرده تا دستش را، تنها دست باقي مانده را نيز قطع کند! مرد تا پيش از اين دست ديگر، پاها، گوشها و بيني خود را قطع کرده است اما از چه روي؟ در اين ميان، بين دوستان مودت و دکتر بحثي فلسفي در ميگيرد و دکتر باز هم اصرار بر حفظ چهره دروغين خود دارد. او مدعي است آمپول هايي به مردم عرضه مي کند که جواني و باروري را به آنها بازمي گرداند و اين در حالي است که خود دکتر صورتي جوان اما به واقع پير دارد و عقيم است.

آخرین محصولات مشاهده شده