درباره‌‌ی طوفان (داستان‌هاي شكسپير)

طوفان شديدي در جزيره زوزه مي کشيد. درختان نخل همانند رقاصه ها در تندباد وحشتناک مي لرزيدند و خم مي شدند و شاخه هاي آنها مي شکست و به هوا پرتاب ميشد. پراسپروي جادوگر در دهانه غار در کرانه ساحل ايستاده بود. مو و ريش سفيد او در باد تکان مي خورد و پيراهن بلندش بالا و پايين مي رفت. او دست چپش را بلند کرد و تندري غريد. سپس چوب دستي را که در دست راستش گرفته بود، بالا برد و صاعقه ي چند شاخه اي مانند زبان مار در امتداد ابرهاي سياه به حرکت درآمد و درخشيد. ميان دريا کشتي با دکل شکسته و بادبان هاي پاره پاره ميان امواج بالا و پايين مي رفت. طوفان آن را به طرف صخره مرجاني ناهمواري مي راند....

آخرین محصولات مشاهده شده