درباره‌‌ی تباهكار (3 جلدي) شوميز

مان تباهکار سه شخصيت اصلي دراد: اهورا، کسي که نفرت ناشي از آن چه در گذشته براي او و خانواده اش رخ داده وجود او را فرا گرفته است. طاها، که افسري که براي دور نگه داشتن ليلي از اهورا تمام تلاشش را مي کند و ليلي، دختري که پدرش او را معامله کرده است! کسي که در ترس و دلهره به سر مي برد. تباهکار داستان دشمني دو خانواده، کشمش و رقابت عشقي و داستاني از قدرت نمايي است. آيا عشق مي تواند پيروز شود؟ در بخشي از کتاب آمده است: " قلبم جوري توي سينه ام تکون خورد که ترسيدم و يک قدم رو به عقب برداشتم… نگاهي به اطراف انداختم… اون هايي که پاي هيزم ها ايستاده بودن بعلاوه چند تا از خدمه که بيرون بودن نگاهمون مي کردن… صداي نفس نفس زدن هاش رو مي شنيدم و همين که سرم رو چرخوندم با همون تن، اما کمي آروم تر که صداش به گوش بقيه نرسه گفت: -اون که معلومه داره زر مفت مي زنه، ديگه چرا مي پرسي؟ چيه؟ تو که مي گفتي بهت اعتماد دارم پس چي شد؟ با يه اولدورم اون بي همه چيز شعار از آب در اومد؟ و پوزخند تلخي زد و از کنارم رد شد… با عصبانيت پشت سرش رفتم. چون زورم نرسيد نگهش دارم، خودم رو سد راهش کردم که جلو نياد و بذاره حرفمو بزنم… سنگيني نگاه اهالي عمارت رو روي هردومون حس مي کردم، اما کوچک ترين اهميتي واسه ام نداشت… نه تا وقتي که حال اهورا بخواهد اين قدر آشفته باشه… -اگه بهش اعتماد داشتم نمي اومدم که واقعيتو از تو بپرسم… به گفته هاي اردلان اکتفا مي کردم و عين خيالمم نبود که اهورا چي مي گه، اما من دارم از تو مي پرسم. اگه واسه ام مهم نبودي… ادامه ندادم… چون حتي حاضر نبود نگاهم کنه… سرش رو به هر طرف مي چرخوند و نگاه مي کرد الا صورت من…"

آخرین محصولات مشاهده شده