درباره‌‌ی نگي نگران (فسقلي‌ها 27)

نگي هميشه نگران بود. وقتي مي خواست به پياده روي برود، نگران بود که باران ببيارد. مادر مي گفت: امروز هوا آفتابي است! آن وقت نگي نگران مي شد که آفتاب پوست صورتش را بسوزاند. بعد هم کرم ضد آفتاب را روي صورتش خالي مي کرد. اگر به جشني دعوت مي شد، نگران بود که زودتر يا ديرتر از بقيه برسد و...

آخرین محصولات مشاهده شده