درباره‌‌ی دموكراسي عليه دولت (ماركس و لحظه ماكياولين)

در «نقد فلسفه حق هگل»، مارکس جوان به «دموکراسي واقعي» اشاره مي کند که ظهور آن با ناپديد شدن دولت همراه خواهد بود. تفسير دقيق ميگل آبنسور از اين متن اصلي، «مارکس ناشناخته» را آشکار مي کند. که همذات پنداري دموکراسي با دولت را تضعيف مي کند و از شکلي از سياست که به لحاظ تاريخي بسته شده دفاع مي کند. دموکراسي واقعي مستلزم قدرت سياسي و اقتصادي دولت نيست، اما روياي جامعه اي پساسياسي را نيز در سر نمي پروراند. برعکس، نبرد دموکراسي توسط دمويي به راه افتاده است که حوزه عمومي مبارزات دائمي را ابداع مي کند، سياستي که با بوروکراسي سياسي و نمايندگي مقابله مي کند. دموکراسي توسط مردمي "پيروز" مي شود که از قبل به آنها هشدار داده شده است که هرگونه انحلال قلمرو سياسي در استقلال آن، هرگونه تبعيت از دولت، به منزله نابودي مکان براي به دست آوردن و بازيابي موجوديت واقعي انساني است.
ميگل آبنسور در اين خوانش آشکارا هترودوکسي از مارکس، تئوري دموکراسي «شورشي» را پيشنهاد مي‌کند که آزادي سياسي را مترادف با نقد سلطه مي‌ داند.
نقطه آغاز تحليل ابنسور ارتباطي است که يک رژيم سياسي با زمان و فضا برقرار مي کند. اين تحليل از آن جا ضروري است که چنين رابطه اي شکل دهنده پيوند اجتماعي است. در بافت تفکر سياسي فرانسه، مسئله پيوند اجتماعي [ از سوي ابنسور ] با اين ايده ارتباط مي يابد که رژيم هاي سياسي در خلق شيوه هايي سهم دارند که با آن شهروندان با همديگر مرتبط مي شوند ( يا نمي شوند ) . لذا مي توان پيوند ميان معماري و توتاليتريسم را از خلال پژوهشي درباره پي افکندن توتاليتر پيوند اجتماعي سنجيد.

آخرین محصولات مشاهده شده