درباره‌‌ی سمفوني مردگان

مادر هرچه مي خواست بگويد مي گفت و مثل هميشه به صرافت غذا خوردن و ظرف شستنش مي افتاد. و آيدين تا مي آمد به پدر فکر کند که انگار همين ديروز با آن جسم کوچک از حجره به خانه بر مي گشت، و با آن پاپاخ سياه و پالتو طوسي رنگ، سنگين سنگين از پله بالا مي رفت، ناگاه آن ابهت عجيب و آن حضور ماندني، در خاطره اش محو مي شد و در گورستان قديمي شهر، زير خاک به چند تکه استخوان بدل مي گشت.

آخرین محصولات مشاهده شده