درباره‌‌ی دخترها به راحتي نمي‌توانند دركش كنند

قاشق کوچک را برداشت تا خامه ي روي فنجانش را مزه کند که چيزي گفت يا شايد هم پرسيد شبيه اين که «مگر نه؟» شايد هم گفت «موافقي؟» راستش دوست داشتم چيزي گفته بود مثل مادرفلان شده، تا جاشکري را بردارم بکوبم تو سرش. بعد گوش هايش را در مشت هايم بگيرم و سرش را سه بار بکوبانم روي ميز، روي فنجانش. تا هم بسوزد، هم دردش بيايد. آن وقت صورتش را مي آوردم بالا و در چشم هايش نگاه مي کردم، و يک چشم برهم زدن با پيشاني ام مي خواباندم توي صورتش. يک مشت هم مي زدم توي فکش، جوري که دندان هايش را شکسته باشم. اما حيف، نگفته بود!

آخرین محصولات مشاهده شده