درباره‌‌ی آيا ممكن است اينجا بهشت باشد

در يکي از سفرهاي سخنراني که به استراليا رفته بودم، پس از اتمام سخنراني نوبت به وقت سوال و جواب رسيد. من به طور عادي از اين قسمت سمينارهايم خيلي لذت مي برم. يکي از سوال کنندگان زن نسبتا جواني بود و شروع به صحبت کردن پشت ميکروفون کرد و اين مطالب را پشت ميکروفون گفت: پسر جوان من 3 ماه پيش فوت کرد، دلم مي خواهد بدانم چرا او از اين دنيا و از من گرفته شد. من از شوهرم جدا شده بودم و تنها بودم و اين پسر تنها دليل من براي زندگي بود. همين طور که اين زن پشت ميکروفون صحبت مي کرد اشک از چشمانش جاري مي شد و صدايش مي لرزيد و ادامه داد که من نمي توانم زنده بودنم را در اين دنيا بدون او تصور کنم و باور ندارم که ديگر هيچ وقت او را نخواهم ديد. وقتي سخنان اين مادر غم زده را از پشت ميکروفون شنيدم، به قدري تحت تأثير قرار گرفته بودم که زبانم بند آمده بود و در همين حال اين مادر منتظر بود که من جوابي به او بدهم اما دهانم قفل شده بود و قادر به صحبت کردن نبودم. البته چون من تجربه ي آن عالم ديگر را داشتم، مي دانستم که پسر او حالش خوب است، اما از درون مي دانستم که هيچ راهنمايي اي از طرف من براي اين زن کافي نبود و کلمات او قلب مرا به درد آورده بود و هيچ سخناني از طرف من کافي به نظر نمي رسيد و تنها چيزي که در روبه روي خودم مي ديدم يک زن درد ديده بود که فرزندش را از دست داده بود و اين دردش را کاملا به من منتقل مي کرد.

آخرین محصولات مشاهده شده