درباره‌‌ی قصه‌هاي دوست‌داشتني دنيا 15(راپونزل)

داستاني خواندني كه نيكولا باكستر بازنويسي، سيد علي كاشفي خوانساري ترجمه و انتشارات قدياني (كتاب هاي بنفشه) چاپ كرده است. اثر معرفي شده در كتاب نامه رشد آموزش و پرورش، داستان زندگي زن و مردي جوان و خوشبخت كه جاي خالي يك بچه را در خانه ي خود احساس مي كردند. در همسايگي آن ها جادوگري زندگي مي كرد كه كاهوهاي ترد و سبزي در باغ خانه اش داشت، زن با ديدن آن كاهوها طاقتش را از دست داد و چون به آن دسترسي نداشت بيمار شد. بنابراين مرد تصميم گرفت برود و از باغ جادوگر آن چه زن مي خواهد فراهم سازد اما… همه چيز به سادگي پيش نرفت.

يك روز چشم زن به كاهوهايي خورد كه داخل آن باغ روييده بود. او به سركار خود رفت، اما فكر كاهوها از ذهن او خارج نمي شد.
بالاخره او به همسرش گفت: «من اگر از آن كاهوهاي سبز و ترد نخورم مي ميرم.»
شوهر مي ترسيد كه وارد باغ شود. براي همين به حرف زنش گوش نكرد.
اما چند روزي كه گذشت حال زن بد شد. او مريض شده بود. مرد ديگر نتوانست طاقت بياورد و ناچار شد از ديوار باغ بالا رود و به داخل باغ برود.
همين كه پاهاي مرد به زمين رسيد. نزديك بود از ترس غش كند. جادوگر درست همان جا ايستاده بود. جادوگر ناراحت و خشمگين گفت…

آخرین محصولات مشاهده شده