درباره‌‌ی هري پاتر و زنداني آزكابان

هري با نگراني ضربه اي به بسته زد. اين بار بسيار محکم تر از قبل کاغذ را گاز گرفت. هري چراغ روميزي را از روي پاتختي برداشت و بالاي سرش نگه داشت که براي ضربه زدن آماده باشد. سپس با دست ديگرش قسمت پايين کاغذ کادو را گرفت و فشار داد. از درون آن يک کتاب بيرون افتاد. قبل از آن که روي لبه اش بيفتد و مثل يک خرچنگ عجيب با گام هاي کوتاه بر روي تخت عقب عقب برود هري توانست اسم کتاب را که با حروف طلايي درخشان بر روي جلد چرمي سبز زيبايش نوشته شده بود بخواند: « کتاب غول آساي غول ها »

آخرین محصولات مشاهده شده