درباره‌‌ی شب‌هاي بي‌خوابي

همه از خيانت در شکوه‌اند؛ علف‌هاي تشن? زرد، از باران بي‌رحمي که هر روز بي‌نصيبشان مي‌گذارد. همان‌وقت، خورشيد خندان توي آسمان بي‌خيال رو مي‌گرداند سمت پاهاي برنز? شناگران و آب را براي شناگران ناسپاس گرم مي‌کند. گاهي به هم? آن موجودات بدبختي فکر مي‌کنم که مي‌شناسم، به نظرم مي‌رسد که در محاصر? امثال خودشان روز را شب مي‌کنند. پنجره‌ها از پرده‌هايشان بيزارند، نور از ساي? به‌هم‌بافت? خويش، در از قفل خودش و تابوت از تود? نفرت‌انگيز و خفقان‌آور خاک رويش. اما مگر چه کاري ازشان ساخته است؟ علف با بي‌اعتنايي شانه بالا مي‌‌اندازد، پنجره‌ها رو ترش مي‌کنند، تلالو نور نيش‌دار مي‌شود، در بادي به غبغب مي‌اندازد و براي باز شدن محتاج شانه‌اي است تا هلش بدهد، تابوت به خواب زمستاني فرو مي‌رود، خوابي بلند و نه‌چندان خوشايند. ارمغان «شب‌هاي بي‌خوابي» موهبتي است بديع که همان رمان بي‌پيرنگ است، چراکه بيشتر شبيه قطعه‌اي موسيقي است تا رمان سنتي، با آن ساختار بلند و شکل بيان کند و تدريجي‌اش در پرداخت مضامين و زندگي آدم‌ها. مي‌توانيد کتاب را از هر بخشي باز کنيد و بخوانيد... مي‌توانيد رمان را ساعت سه صبح زمين بگذاريد و به رختخواب برويد و يک هفت? بعد برش داريد و از جاي ديگري شروع به خواندن کنيد و همچنان بيان و شيو? توصيف و قدرت شگفت‌انگيز زبان‌ورزي‌اش مجذوبتان کند. (لارن گراف)

آخرین محصولات مشاهده شده