درباره‌‌ی از تابستان تا تابستان

من و لنا همکلاسي هستيم. لنا تنها دختر کلاس است. خوشبختانه الان ديگر توي تعطيلات تابستانيم ... وگرنه لنا آن قدر از مدرسه کلافه مي شد که مي رفت توي کما و به قول خودش «ريق رحمت راسر مي کشيد.» آن روز عصر وقتي دوباره آمديم بيرون و داشتيم به سوراخ پرچين نگاه مي کرديم، گفتم: «خب راستش اون موقعي که افتادي، اگه زيرت تشک نذاشته بودم، ريق رحمت رو سر مي کشيدي.» لنا از اين قضيه مطمئن نبود. مي گفت اگر تشک نبود هم فوق فوقش مغزش تکان مي خورد، که اين را هم قبلا تجربه کرده. آن هم دو بار. اما من هنوز داشتم فکر مي کردم اگر موقع افتادنش تشکي آنجا نبود چي مي شد. اگر جان به جان آفرين تسليم مي کرد خيلي افتضاح مي شد. اين جوري ديگر لنا نداشتم. او بهترين دوست من است؛ با اينکه دختر است. اين را تا حالا بهش نگفته ام. جرئتش را ندارم، چون نمي دانم من هم بهترين دوست او هستم يا نه. گاهي اوقات فکر مي کنم هستم، گاهي هم فکر مي کنم نيستم و...

آخرین محصولات مشاهده شده