درباره‌‌ی شليك به خورشيد

دريا در نزديکي موج‌هاي بي‌قرار خزر ، به شبي برمي‌گشت که لباس عروسش را به ديوار اتاقش آويخته بود. همان وقتي که يونس، دريا را پس زده و برهوتش کرده بود.آن شب ، آن لحظاتي که مي‌خواست با او به آفتاب و نور برسد، بزرگ‌ترين حسرت دختري بود که يونس براي دير گرفتن دست‌هايش احساس پشيماني داشت … از حالا هر دو به اين فکر مي‌کردند که شايد اگر آن شب، دست‌هاي دخترک پرذوقي که از روياي عروس شدن لبريز بود، گرفته مي‌شد ، ديگر خوني ميان دنيايشان ديوار نمي‌کشيد !

آخرین محصولات مشاهده شده