درباره‌‌ی فرانكلين در تاريكي

فرانکلين در تاريکي مي ترسد . او مي ترسد توي لاک تنگ و تاريکش برود. به همين دليل لاکش را دنبال خودش مي کشد. او فکر مي کند حيوان هاي ترسناک و هيولاها در لاک تنگ و تاريک او هستند. يک روز فرانکلين به راه مي افتد تا از ديگران کمک بگيرد. او اردکي را مي بيند که از آب عميق مي ترسد و وقتي کسي او را نمي بيند از بازوبند شنا استفاده مي کند. يک شير ديد مي بيند که از صداي غرش مي ترسد و وقتي کسي او را نمي بيند روي گوش هايش گوشي مي گذارد. پرنده اي را مي بيند که از بلندي مي ترسد و وقتي کسي او را نمي بيند با چتر نجات پرواز مي کند. يک خرس قطبي را مي بيند که مي ترسيد از سرما يخ بزند و به همين خاطر وقتي کسي او را نمي بيند، لباس گرم مي پوشد.

آخرین محصولات مشاهده شده