درباره‌‌ی ماهي سياه كوچولو

ناگهان صداي زير قورباغه اي او را از جا پراند. قورباغه لب برکه، روي سنگي نشسته بود؛ جست زد توي آب و آمد پيش ماهي و گفت: « من اينجام، فرمايش؟» ماهي گفت:« سلام، خانم بزرگ!» قورباغه گفت:« حالا چه وقت خودنمايي ست، موجود بي اصل و نسب! بچه گير آورده يي و داري حرف هاي گنده گنده مي زني! من ديگر آنقدر ها عمر کرده ام که بفهمم دنيا همين برکه ست. بهتر است بروي دنبال کارت و بچه هاي مرا از راه به در نبري.» ماهي کوچولو گفت:« صدتا از اين عمرها هم که بکني، بازهم بک قورباغه ي نادان و درمانده بيشترنيستي.» قورباغه عصباني شد و جست زد طرف ماهي سياه کوچولو، ماهي تکان تندي خورد و مثل برق در رفت و لاي و لجن و کرم هاي ته برکه را بهم زد.

آخرین محصولات مشاهده شده