درباره‌‌ی آن سوي مرگ

قسمت هايي از کتاب آن سوي مرگ (لذت متن) _ سحر، مي خواهم بدانم واکنش تو،،، واکنش وجود اثيري تو در برابر جسم بي جانت چه بود؟ وقتي کالبدت را ديدي چه فکري کردي؟ -خوب، ابتدا، حسابي گيج شدم. مرتب از خودم مي پرسيدم: “اگر او من هستم؛ پس من (مني که در بالا قرار دارم) کي هستم؟!” _ چه وضعيت عجيبي! تو داشتي با چشماني ديگر، جسمت را نگاه مي کردي. ـ بله. و احساس مي کردم به دو نفر تبديل شده ام. يکي از دو وجودم روي تخت بيمارستان است و ديگري در بالا. و فکر مي کردم چه طور چنين چيزي ممکن است! عاقبت، به يک جواب منطقي رسيدم:” فقط در يک صورت، چنين چيزي ممکن است: اين که مرده باشم.” همان وقت، عميقا درک کردم که مرده ام. ـ با درک اين موضوع، خيلي وحشت کردي؟ ـ وحشت نکردم. خيلي هم خوشحال شدم. ـ خوشحال؟ ـ خوشحال. چون فهميدم که هنوز وجود دارم، هنوز زنده ام؛ هرچند به شکلي ديگر. چون فهميدم که هنوز از قوه بينايي، شنوايي و بويايي برخوردار هستم، هرچند کالبد مادي نداشتم.،،،، علاوه بر اين، دريافتم که مرگ، چيز خوبي است. حداقل براي من خيلي خوب بود. به سه دليل: يکي اين که از آن دردهاي شديد نجات پيدا کرده بودم. (به قدري دور از درد، هر دردي، بودم که نمي توانم شرح دهم.) دليل ديگر، آرامش عجيبي بود که داشتم.،،، و دليل آخر: حظ زيادي که به خاطر بي وزني نصيبم شده بود. در آن حالت، خيلي سبک و خيلي آزاد بودم.

آخرین محصولات مشاهده شده