درباره‌‌ی سنگ‌هاي گرسنه

قسمت هايي از کتاب سنگ هاي گرسنه (لذت متن) ... آن روز همه چيز آرام بود. اتاق هاي تاريک به نظر حزن انگيز مي آمد. قلبم داشت از پشيماني مي ترکيد، اما در آنجا جايي براي حرف زدن نبود تا آدم بتواند عذر خواهي کند. بهت زده در اتاق هاي تاريک پرسه زدم. دلم مي خواست سازي پيدا کنم و آوازي براي کسي بخوانم. مي خواندم، اي آتش، حشره اي که مي خواست از تو فرار کند برگشته است تا بميرد. به او رحم کن، بال هايش را بسوزان، مچاله و خاکسترش کن. ناگهان دو قطره اشک از بالا روي پيشاني ام افتاد...

آخرین محصولات مشاهده شده