درباره‌‌ی سفرها و گلها

هيچ چيز نبود که نتوان آن را ديد. زندگي هر روزه ي آنها در برابر ديد مردم بود. مردمي که به شکل شگفت انگيزي زيبا بودند، با اندامي متناسب، بي هيچ عيب و نقصي، با ناخن هايي آنچنان کامل که شبيه به نيمه ي پوسته ي تخم کبوتري بود، با گيسواني چون آبشار، چشماني با شفافيت بي غش و حالتي فرشته وار. محبوب و مهربان، با ذهني روشن... مردماني از نژاد برتر، هم از جنبه ي جسماني، هم از لحاظ فکري، با جذبه اي نگفتني، قدرتمند و مهيب. چنين انسان هايي تا به اين حد شيشه اي شده که تا سال هاي سال هم زنده مي مانند. خيلي عادي، در مقابل ديد همگان زندگي مي کنند، و همين آنها را مجبور مي کند تا همه ي عادات بد، هيجان هاي شديد، خشم، حسادت، نفرت و حتا افراطي ترين آنها، آرزوي کشتن يکديگر را هم مخفي مي کنند و به سبب پنهان کردن اجباري بدي هاي درون شان، غرايزشان، اعتدافات شان و شک هايشان، به خاطر سرکوب کردن احساسات منفي شان، به جايي مي رسند که ديگر اصلا ندارندشان، طوري که انگار هرگز از ابتدا چنين احساساتي در خود نداشته اند. زندگي شان يکنواخت است؟ نمي دانم. تنها چيزي که مي دانم اين است که همه شان زيادي پاک اند.

آخرین محصولات مشاهده شده