درباره‌‌ی سرگذشت نديمه

آفرد، شخصيت اصلي رمان سرگذشت نديمه و نديمه اي در جمهوري گيلياد است. او در طول روز اجازه دارد يک بار خانه ي فرمانده را ترک کند و پياده به خواربارفروشي هايي برود که در تابلوهايشان به جاي به کار بردن کلمات، از تصاوير استفاده شده است چرا که زنان، ديگر اجازه ي خواندن را ندارند. او مجبور است که ماهي يک بار با فرمانده همبستر شده و دعا کند که از او بچه دار شود، چرا که در دوره ي افول زاد و ولد، آفرد و ساير نديمه هاي همانند او زماني ارزش پيدا مي کنند که قابليت باروري داشته باشند. آفرد سال هاي پيشين را به ياد مي آورد: هنگامي که در کنار همسرش، لوک، زندگي خوب و عاشقانه اي را مي گذراند؛ هنگامي که با دخترش بازي و از او مراقبت مي کرد، هنگامي که شغلي داشت و پول خودش را درمي آورد و مي توانست از دانش و سواد بهره گيرد. اما اتفاقات به شکلي رقم خورده اند که همه ي اين سال هاي خوب به خاطراتي مبهم و در حال فراموشي تبديل شده اند ...

آخرین محصولات مشاهده شده