درباره‌‌ی جنگل واژگون

داستان با خاطره اي از دفتر خاطرات دختربچه 11 ساله اي به نام کورين آغاز مي شود. کورين به خاطر اينکه ريموند فورد، تنها کسي که او براي تولدش مي خواهد، در جشن حضور ندارد ناراحت است. در شب جشن او منتظر ريموند فورد مي ماند و وقتي که او نمي آيد، به همراه راننده شان به محل زندگي ريموند مي رود. هنگاميکه به نشاني محل زندگي ريموند مي رسند با يک رستوران تعطيل مواجه مي شوند اما متوجه مي شوند که ريموند به همراه مادرش در طبقه بالاي آنجا زندگي مي کند. در اين هنگام، ريموند و مادرش از آنجا خارج مي شوند و کورين موفق مي شود چند کلمه اي با او حرف بزند. ريموند چمداني به همراه دارد و وقتي کورين از او مي پرسد" کجا مي ري؟" جواب مي دهد" نمي دونم… خداحافظ." در سن 17 سالگي کورين دختر زيبا اما ساده ايست که دانشجوي کالج است. پس از فارغ التحصيلي به اروپا مي رود و با مردان زيادي آشنا مي شود. با پسري ديتروتي ازدواج مي کند که کمي بعد بر اثر سانحه رانندگي مي ميرد. کورين به نيويورک مي رود و از طريق يکي از دوستانش به نام رابرت وانر (که متوجه مي شويم نريتر داستان است) در دفتر يک مجله مشغول به کار مي شود. وانر به او پيشنهاد دوستي مي دهد که البته کورين آن را رد مي کند. پس از چندين ماه کار در دفتر مجله، وانر کورين را با اشعار شاعري آشنا مي کند که به گفته او، اشعارش در آن واحد بليک و کولريج و ريلکه، و حتي بيشتر است.

آخرین محصولات مشاهده شده