درباره‌‌ی آدم كوچولوها

بيلي کوچولو حوصله اش از اينکه بچه ي خوبي باشد سر رفته و به همين خاطر مي خواهد سري به جنگل گناه بزند. مادرش مي گويد حتي بزرگ ترها هم از جنگل گناه مي ترسند، چون پر از اژدهاي بنفش و غول سبز يک چشم است و او اجازه ندارد پايش را آن جا بگذارد. اما بيلي کوچولو از پشت پنجره به جنگل گناه نگاه مي کند و توي دلش مي گويد: "ولي من بالاخره مي روم و يک ذره هم نمي ترسم." اما پا گذاشتن به جنگل گناه همان و ... بهتر است بقيه داستان را خودتان در کتاب بخوانيد!

آخرین محصولات مشاهده شده