درباره‌‌ی زيرگذر

از کودکي تا بحال ديده بودم. پدرم وقتي به خانه مي آمد، تکه اي از وسايل خانه را برمي داشت و به سمساري مي رفت و سعي مي کرد وسيله را بفروشد. بعد از فروش بسوي زيرگذر مي رفت و ديگر يادم نمي آيد کي به خانه برمي گشت. شايد وقتي مي آمد و دوباره مي رفت خواب بودم. شايد در پي بازي بودم و شايد هم دنبال سايه پدر. نمي دانستم بايد از آن زيرگذر بدم بيايد يا بي خيال باشم که باعث شده بود پدرم در آن زير بماند و بدون توجه به من و نيازهايم آن جا سر کند. آن زيرگذر چه داشت که من و مادر نداشتيم. کنار آن زيرگذر در پي محبتهاي گمشده پدر مي گشتم اما مي ترسيدم اگر...

آخرین محصولات مشاهده شده