اين رمان مدرن با نثري موجز و زيبا ، فرار يک جوان آشفته را از دهکده اي که او را در آن قضاوت مي کرند بازگو مي کند. توبياس ، پسر نامشروع يک فاحشه و مدير مدرسه محلي ، با پيدا کردن کاري در يک کارخانه در شهري ناشناس و راحت ، آرامش را پيدا مي کند. اما اين آرامش شکننده ي او با ظاهر شدن کارولين ، عشق دوران کودکي اي اش ، که با شوهر و بچه اش به آن شهر آمده ، متلاشي مي شود. اين رمان، اکتشافي دلهره آور از جابجايي ، جستجوي عشق و تعلق ، و زندگي به عنوان يک مهاجر است.

"روايتي شفاف و تند از مبارزه براي يافتن معنا در دنيايي از انتظار هاي غير قابل تحمل و. . . سکوت غيرقابل بيان. "" – هفته نامه ناشران
"متن واضح کريستف ، که با جزئيات دلخراش گزارش شده است ... داراي يک قدرت جالب و نگران کننده است - بخشي مستند مانند ، بخشي سورئال - که خشن و متمايز است."
— Kirkus Reviews
اين رمان به نظر منتقدان نزديکترين رمان کريستوف به زندگي و شخصيت خودش است. رمان ديروز چند فصل دارد که برخي از آنها نام گذاري شده اند و بعضي هيچ نامي ندارند. فصل هايي که نام دارند بخشي از داستاني هستند که شخصيت اصلي کتاب که به نويسندگي علاقه دارد در ذهنش مي نويسد و فصل هاي بدون نام در واقع روايت نويسنده از زندگي شخصيت اوست.
کريستف در اين کتاب سبکي مينيماليستي دارد و مي توان آن را تکنيکي ترين اثر وي دانست.