کتاب "سگ" داستان بلندي است که توسط "اريک امانوئل اشميت" نوشته شده است.موضوع کتاب "سگ" پزشک هشتاد ساله اي بنام ساموئل است که بعد از فوت همسرش با سگي از نژاد "بوسرون" زندگي ميکند.اما سگش هم ميميرد و او از همان نژاد سگي ديگر جايگزين ميکند.او بشدت به دنياي سگ هاي وابسته است و اين بريدگي از آدم ها را با سگ ها ميگزراند. "اشميت" در ابتداي کتابش از شباهت هاي فراوان ساموئل و سگ صحبت ميکند.شباهت هايي چون لباس مخمل بافت او و پوستين سگ،دستکش دکتر و انتهاي پاهاي سگ که گويي او هم دستکش پوشيده است و يا شالگردن زرد دکتر و لکه زردي که رو گردن سگش ميباشد. ساموئل در طول داستان سگ هاي زيادي را از دست ميدهد اما بعد از مرگ اين سگش اتفاق ديگري اتفاد.اين بار سگ با کاميوني تصادف ميکند و ميميرد و هنگامي که ساموئل بالاي جنازه سگش مي آيد رو به آسمان ميکند و با احساسي برخواسته از خشم و نفرت تف مي اندازد... ظاهرا ساموئل بعد ازين اتفاق تاب نمي آورد و نميتواند اين داغ را تحمل کند و دست به خودکشي مي زند. ادامه داستان نامه ايست که ساموئل بعد از مرگش براي دخترش به جاي مي گذارد و در اين نامه ميتوانيم به دنياي او راه پيدا کنيم. ساموئل به خاطر تحقير شدن از سمت اطرافيان از ياد برده بود که براي خودش کسيست. که هنوز انسان است. اما سگ به او حس انسان بودن را باز عطا مي کند. و حتي زماني که ساموئل قصد انتقام از کساني را دارد که خانواده اش را به نازي ها لو داده اند، اين سگ است که مانع انتقام او مي شود.