درباره‌‌ی حيراني

«هرکس اينجا عاشق بشود سنگ مي شود.» داستاني از عاشقيت و دلدادگي. اما چرا او سنگ نشده؟ دختر در پاسخش گفت چون خود ديو سياه عاشق اوست و سنگش نکرده. جوان پرسيد چرا نگريختي؟ دختر گفت چون پابند اين جاست و جوان بيشتر از پيش عاشقش شد و گفت چه بايد بکنم اي عشق؟ دختر به حسرت از گل سرخي گفت در دل غاري که با بوييدنش طلسمشان مي شکند. جوان عزمش را جزم کرد و دختر پاي چشمه نور به انتظار ماند. جوان از بادستان و خارستان و مارستان و تشستان گذشت و به غار ديو سياه رسيد و با او جنگيد که ما تنها صداش را شنيديم. صداي غرش آسمان و جرقه هاي نوري که چشم را آزار مي داد. ناگاه نعره هاي ديو با فرياد دلخراشش خاموش شد و چشمان نگران دختر برفي که به انتظار نشسته بود به وحشت باز شد. سکوت و سياهي همه جا را گرفت. کم کمک از دل تاريکي صحنه نور سرخي سوسو زد. تکثير شد، آينه پشت آينه، شد جو باريکه اي سرخ و کوچک، رسيد به پاي چشمه نور و آن هم سرخ شد. آنگاه... محمد علي سجادي نويسنده و کارگردان سينماي ايران اين بار داستاني را نقل مي کند که حيراني ناميده اش. حيراني از سرنوشت و تقدير در دل طوفان حوادث اين روزگار... . داستان حيراني سال ها در انتظار انتشار باقي ماند تا در ارديبهشتي از انتظار به شکوفه بنشيند.

آخرین محصولات مشاهده شده