درباره‌‌ی يك مهماني زنانه

قسمت هايي از کتاب يک مهماني زنانه (لذت متن) مهتاب با دستمال تقويم روميزي را پاک کرد. ماه مهر را کنار زد و به آبان رسيد... اول آبان. رفت سمت ساعت: «شيدا ساعت سه شد. بجنب!... آقاي کمالي هميشه ناهار رو بيرون مي خوره.» شيدا جاروبرقي را کنار گذاشت: «تو بپاي آقاي کمالي هستي؟ شام رو چيکار مي کنه؟» مهتاب دست هاي گره کرده اش را از هم باز کرد: «چرند نگو! بيا اين گلدون ها رو بذاريم توي تراس! ديگه فايده نداره... هرکاري مي شد کردم ولي ريشه نمي بندند. شدن چنتا بيابون گرد وسط زندگيم!»

آخرین محصولات مشاهده شده