نميخواهم بيايم بالا پيش شما که جلو در منتظرم نشستهايد از سر سماجت و غصه کز کردهايد روي پاگرد
بياعتنا به ساعتهايي که ساکت و نامحسوس ميگذرند
حيرانيتان مانع شده صفير اضطرابآلود نفسم را بشنويد سايش قدمم را روي اولين پلهها
آنجاييد تا حقتان را از حلقم بيرون بکشيد شايد هنوز هم بتوانم به طرف خيابان درخشان فرار کنم به طرف آيندهاي که از هر غم و غصهاي رهاست شايد بتوانم بله.